روشنایی شبانه بر روی باطلاق، چیز گمراه کننده، نور کاذب، شعله کمرنگ سایر معانی: (نوری که شب ها روی باتلاق زارها می رقصد) گول آتش، اغفالگر، واهی، گولزن، روشنایی شبانه بر روی زمین های باتلاقی ک ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
رد کردن، تجاهل کردن، چشم پوشیدن، نادیدهپنداشتن، بی اساس دانستن، برسمیت نشناختن، محل نگذاشتن سایر معانی: نادیده انگاشتن، کم محلی کردن به، محل نگذاشتن به، اعتنا نکردن، زیرسیبلی رد کردن [برق و ...
پر اوهام، دارای قوه تصور زیاد، پر انگاشت، پرپندار سایر معانی: پر تخیل، دارای قدرت خلاقه ی زیاد، خیال زای، خیال آفرین، ابتکاری، خیال انگیز، گمان آفرین، گمان زا، وابسته به نویابی و تخیل، تخیلی ...
خرفت، ابله، کند ذهن، بی کله، سبک مغز، ضعیف العقل سایر معانی: کودن، احمق، نادان، گوریش، پخمه
جعلی، بدلی، تقلیدی سایر معانی: سرمشقی، والوچی، مانشی، مقلد، (هنرمند) تقلید درآر، مقلدانه، مصنوعی، ساختگی، ناسره
وسیع، بسیار خوب، پهناور، عظیم، عالی، ممتاز، گزاف، عظیم الجثه، کلان، بی اندازه، بیکران سایر معانی: بسیار بزرگ، سترگ، نهمار، سهمگین، گت، تنومند، (در اصل) بی حد و حصر، بی نهایت، بی پایان [ریاضی ...
پرشور و حرارت، پراحساسات، برانگیخته، تهییجشده، بهوس افتاده، به جنبش درامده
بی عاطفه، بی حس، پوست کلفت، تالم ناپذیر سایر معانی: (کسی که یا احساس نمی کند یا احساسات خود را نشان نمی دهد) آرام، خونسرد، تو دار، خوددار، فاقد احساس درد، بی درد، رنج نشناس، بی رگ ...
پوشیده، غیر قابل رسوخ، سوراخ نشدنی، داخل نشدنی، نفوذ نکردنی، درک نکردنی سایر معانی: غیرقابل نفوذ، رسوخ ناپذیر، راه نیافتنی، رخنه ناپذیر، نشتاب ناپذیر، نشت ناپذیر، نا گذران، ناتراوا، بغرنج، ف ...
حتمی، الزام اور، دستوری، امری سایر معانی: آمرانه، فرمان گونه، تحکم آمیز، واجب، ضروری، بایسته، ناگزیر، ناچار، بایا، وایا، (دستور زبان) امری، ضرورت، بایستگی، دربایست، ناچاری، ناگزیری، لزوم، قا ...
امر، متکبر، مغرور، مبرم، امرانه، تحکمامیز سایر معانی: آمرانه، فرمان گونه، تحکم آمیز، پرعتاب و خطاب، سلطه جویانه، پرفیس، برتری گرایانه، فوری، ناگهگانی، ناگه آمد، واجب، ضروری، فوتی ...
مطلق، مجازی، بی شرط، ضمنی، التزامی، اشاره شده، تلویحا فهمانده شده سایر معانی: تلویحی (در برابر: صریح یا رک explicit)، سربسته، غیرصریح، بی چون و چرا، قطعی، محض، مفهوم [ریاضیات] ضمنی، تلویحی، ...