impenetrable
معنی
پوشیده، غیر قابل رسوخ، سوراخ نشدنی، داخل نشدنی، نفوذ نکردنی، درک نکردنی
سایر معانی: غیرقابل نفوذ، رسوخ ناپذیر، راه نیافتنی، رخنه ناپذیر، نشتاب ناپذیر، نشت ناپذیر، نا گذران، ناتراوا، بغرنج، فهم ناپذیر، نفهمیدنی، سردرنیاوردنی، حل نشدنی، غیرقابل عبور، بی گذار، بی گذر، عبور ناپذیر، گذر ناپذیر، رد نشدنی، (در برابر عقاید یا پیشنهادات یا درخواست و غیره) ناپذیرا، مقاوم، سخت، غیر قابل رسو، سورا نشدنی
سایر معانی: غیرقابل نفوذ، رسوخ ناپذیر، راه نیافتنی، رخنه ناپذیر، نشتاب ناپذیر، نشت ناپذیر، نا گذران، ناتراوا، بغرنج، فهم ناپذیر، نفهمیدنی، سردرنیاوردنی، حل نشدنی، غیرقابل عبور، بی گذار، بی گذر، عبور ناپذیر، گذر ناپذیر، رد نشدنی، (در برابر عقاید یا پیشنهادات یا درخواست و غیره) ناپذیرا، مقاوم، سخت، غیر قابل رسو، سورا نشدنی
دیکشنری
غیر قابل نفوذ
صفت
impenetrableغیر قابل رسوخ
impenetrableسوراخ نشدنی
impenetrableداخل نشدنی
impenetrableنفوذ نکردنی
incomprehensible, impenetrable, imperceptible, intangibleدرک نکردنی
secret, overcast, covert, private, latent, impenetrableپوشیده
ترجمه آنلاین
غیر قابل نفوذ
مترادف
bulletproof ، close ، compact ، firm ، hard ، hermetic ، impassable ، impermeable ، impervious ، inviolable ، solid ، substantial ، thick ، unpiercable