impassive
معنی
بی عاطفه، بی حس، پوست کلفت، تالم ناپذیر
سایر معانی: (کسی که یا احساس نمی کند یا احساسات خود را نشان نمی دهد) آرام، خونسرد، تو دار، خوددار، فاقد احساس درد، بی درد، رنج نشناس، بی رگ
سایر معانی: (کسی که یا احساس نمی کند یا احساسات خود را نشان نمی دهد) آرام، خونسرد، تو دار، خوددار، فاقد احساس درد، بی درد، رنج نشناس، بی رگ
دیکشنری
ناخواسته
صفت
impassive, pachydermatous, thick-skinnedپوست کلفت
numb, obtuse, insensible, senseless, impassible, impassiveبی حس
impassiveتالم ناپذیر
heartless, callous, unfeeling, stolid, insensitive, impassiveبی عاطفه
ترجمه آنلاین
بی عاطفه
مترادف
apathetic ، callous ، cold ، cold blooded ، collected ، composed ، dispassionate ، dry ، emotionless ، hardened ، heartless ، imperturbable ، indifferent ، indurated ، inexcitable ، inexpressive ، inscrutable ، insensible ، insusceptible ، matter of fact ، nonchalant ، passionless ، phlegmatic ، placid ، poker faced ، reserved ، reticent ، sedate ، self contained ، serene ، spiritless ، stoic ، stoical ، stolid ، taciturn ، unconcerned ، unemotional ، unexcitable ، unfeeling ، unflappable ، unimpressible ، unmoved ، unruffled ، wooden