imperious
معنی
امر، متکبر، مغرور، مبرم، امرانه، تحکمامیز
سایر معانی: آمرانه، فرمان گونه، تحکم آمیز، پرعتاب و خطاب، سلطه جویانه، پرفیس، برتری گرایانه، فوری، ناگهگانی، ناگه آمد، واجب، ضروری، فوتی
سایر معانی: آمرانه، فرمان گونه، تحکم آمیز، پرعتاب و خطاب، سلطه جویانه، پرفیس، برتری گرایانه، فوری، ناگهگانی، ناگه آمد، واجب، ضروری، فوتی
دیکشنری
قدرتمند
صفت
proud, arrogant, haughty, swanky, snobbish, imperiousمغرور
arrogant, proud, haughty, perky, conceited, imperiousمتکبر
imperious, authoritativeامر
urgent, pressing, emergent, exacting, demanding, imperiousمبرم
magisterial, imperious, magistral, peremptory, high-handedامرانه
imperiousتحکمامیز
ترجمه آنلاین
شاهانه
مترادف
arrogant ، authoritative ، autocratic ، commanding ، compulsatory ، compulsory ، despotic ، dictatorial ، domineering ، exacting ، haughty ، high handed ، imperative ، imperial ، mandatory ، obligatory ، oppressive ، overweening ، peremptory ، required ، tyrannical ، tyrannous