ازمایش، امتحان، تدبیر، تجربه، تجربه کردن، ازمایش کردن سایر معانی: آزمایش، آزمونه، آروین، آزمونگری، آزمایش کردن، مورد تجربه قرار دادن، آزمودن، امتحان کردن، رجوع شود به: experimentation، عمل [ ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
ممیز، متخصص، خبره، کارشناس، ویژهگر، ویژه کار، ماهر سایر معانی: کاردان، اهل فن، کارشناسانه [برق و الکترونیک] متخصص، خبره [مهندسی گاز] متخصص، کارشناس، خبره [صنعت] ماهر، خبره، متخصص، کارشناس [ح ...
توضیحی، روشنگر، بیانگر، شرحی سایر معانی: بیانی، توجیهی
قابل بهره برداری، قابل استخراج، قابل استفاده
شرح، تفسیر، بیان، تقریر، عرضه، نمایشگاه سایر معانی: شرح مفصل، برون گذاشت، تفصیل، توضیح، دیماس [سینما] برخورد دراماتیک - معرفی - مقدمه چینی
نمایشی، توضیحی، تفسیری سایر معانی: وابسته به شرح و بیان، شرحی، توصیفی [سینما] شروع تفسیری
عتاب، طعنه سایر معانی: سرزنش
سریع، روشن، صریح، مخصوص، سریع السیر، ابراز داشتن، ادا کردن، اظهار کردن، بیان کردن، اظهار داشتن، ابراز کردن سایر معانی: (آب میوه و غیره را با فشار دادن گرفتن) افشردن، چلاندن، (شیره یا روغن چی ...
سیما، حالت، بیان، قیافه، عبارت، تجلی، ابراز، کلمه بندی سایر معانی: به زبان آوری، آب و تاب، روش بیان، شور، حال، اصطلاح، صورت، زبانزد، هشته، بیانگر، نشانه، گویا، نشانگر، (قیافه یا حرکات و غیره ...
بیانگری، گویاگری
صریحا سایر معانی: آشکارا، بی پرده، رک و راست، مخصوص، محض خاطر، فورا
اخاذی کردن، بزور گرفتن، زیاد ستاندن، بزور تهدید یا شکنجه گرفتن سایر معانی: (بازور یا تهدید یا سو استفاده از مقام و غیره) گرفتن، درکشیدن، به زور ستاندن، (در فروش) اجحاف کردن [حقوق] اخاذی کردن ...