experiment
/ɪkˈsper.ə.mənt/

معنی

ازمایش، امتحان، تدبیر، تجربه، تجربه کردن، ازمایش کردن
سایر معانی: آزمایش، آزمونه، آروین، آزمونگری، آزمایش کردن، مورد تجربه قرار دادن، آزمودن، امتحان کردن، رجوع شود به: experimentation، عمل
[شیمی] تجربه، عمل، آزمایش
[عمران و معماری] تجربه - آزمایش
[برق و الکترونیک] آزمایش
[صنعت] آزمایش، تجربه
[نساجی] آزمایش
[ریاضیات] آزمایش
[آمار] آزمایش

دیکشنری

آزمایشی
اسم
experience, experimentتجربه
try, exam, examination, quiz, trial, experimentامتحان
test, experiment, trial, testing, tryout, examinationازمایش
measure, plan, contraption, gimmick, contrivance, experimentتدبیر
فعل
experience, experiment, tryتجربه کردن
test, approve, assay, experiment, gauge, quizازمایش کردن

ترجمه آنلاین

آزمایش

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.