ناتمام، ناقص، تکمیل نشده، انجام نشده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دایره نا محدود، مطلق، کامل، قطعی، خالص، مستقل، استبدادی، غیر مشروط، ازاد از قیود فکری، خود رای سایر معانی: محض، راستینه، بی چون و چرا، تمام عیار، تام، نامخلوط، خودکامه، قادر مطلق، مستبد، واث ...
ضمیمه کردن، افزودن، اضافه کردن، جمع کردن، زیاد کردن، باهم پیوستن، باخود ترکیب کردن، جمع زدن سایر معانی: جمع کردن یا شدن، اضافه کردن یا شدن، زیاد کردن یا شدن، علاوه کردن یا شدن، بیشتر کردن، م ...
قوس، کمان، طاق، فریبنده، ناقلا، شیطان، اصلی، بشکل قوس یاطاق دراوردن سایر معانی: پیشوند: اصلی، عمده، بزرگ (در ساختن عناوین هم به کار می رود)، اعظم، ابر [archenemy و archduke]، تاق (ضربی) زدن، ...
خاتمه دادن، بپایان رساندن، منعقد کردن، نتیجه گرفتن، استنتاج کردن، ختم کردن سایر معانی: پایان دادن، پایان یافتن، تمام کردن یا شدن، خاتمه یافتن، فرجامیدن، نتیجه گیری کردن، (امریکا) تصمیم گرفتن ...
علوم مهندسى : محدب
انجام شده، وقوع یافته سایر معانی: (اسم مفعول فعل: do) انجام شده، کرده، پایان یافته، پخته، (از نظر اجتماعی) قابل قبول، پسندیده، (عامیانه) باشه، قبول، با کمال میل، (عامیانه) 1- مرده، نابود، تب ...
منتها درجه، منتهی، مفرط، بی نهایت، دورترین نقطه، حد اکثر سایر معانی: شدید (ترین)، اشد، گزافه، نامعتدل، تند و تیز، حد غایی، بیشترینه، شور، اقصی، دورترین، منتهی الیه، انتها، - ترین، (اندیشه و ...
بپایان رساندن، بمرحله نهایی رساندن سایر معانی: تمام کردن، به پایان رساندن (کار)، به فرجام رساندن، یکسره کردن، کامل کردن، تکمیل کردن، آزگار کردن، بسمند کردن
سپری، متناهی سایر معانی: فرزانه، با معرفت، فرهیخته، آموخته، والا، فراگشته، نابود، شکست خورده، کسی که کارش تمام است (یا کارش ساخته است)، پایان یافته، تمام (شده)، انجامیده، کامل (شده)، تکمیل ( ...
1- (عملی را) ادامه دادن و به پایان رساندن، به انجام رساندن 2- (تنیس و غیره) پس از زدن توپ نیز به حرکت قوسی راکت ادامه دادن، (ورزش ـ در زدن یا پرتاب گوی یا توپ) ادامه ی حرکت قوسی (حتی پس از ز ...
به طور کامل، فربودین، کاملا، تماما، عالی، بسیار خوب، فوق العاده، خیلی زیاد، بکلی، بطورکامل یا بی عیب، خوب خوب [ریاضیات] کاملا، تماما