معنی
انجام شده، وقوع یافته
سایر معانی: (اسم مفعول فعل: do) انجام شده، کرده، پایان یافته، پخته، (از نظر اجتماعی) قابل قبول، پسندیده، (عامیانه) باشه، قبول، با کمال میل، (عامیانه) 1- مرده، نابود، تباه 2- وازده، به درد نخور، شکست خورده، بازگشت شود به do
سایر معانی: (اسم مفعول فعل: do) انجام شده، کرده، پایان یافته، پخته، (از نظر اجتماعی) قابل قبول، پسندیده، (عامیانه) باشه، قبول، با کمال میل، (عامیانه) 1- مرده، نابود، تباه 2- وازده، به درد نخور، شکست خورده، بازگشت شود به do
دیکشنری
انجام شده
صفت
done, accomplished, out-and-outانجام شده
doneوقوع یافته
ترجمه آنلاین
انجام شد
مترادف
a wrap ، all in ، all over ، brought about ، brought to pass ، buttoned up ، compassed ، complete ، completed ، concluded ، consummated ، depleted ، down ، drained ، effected ، effete ، ended ، executed ، exhausted ، fixed ، fulfilled ، over ، perfected ، performed ، realized ، rendered ، set ، spent ، succeeded ، terminated ، through ، used up ، wired ، wrought