میدان پیامگیر [علوم پایۀ پزشکی] بخشی از سطح بدن که گیرندۀ حسی یا عصب آوَران (afferent) واحدی دارد
واژههای مصوب فرهنگستان
بطور درک کننده
دیکشنری انگلیسی به فارسی
دسترسی، دستیابی پذیری، امکان نزدیکی، قابلیت وصول، وسیله وصول، امادگی برای پذیرایی سایر معانی: دسترسی، امکان نزدیکی، وسیله وصول، امادگی برای پذیرایی، قابلیت وصول [عمران و معماری] دسترسی - دست ...
ملتفت، مطلع، باخبر، اگاه، بااطلاع، مسبوق سایر معانی: آگاه، مواظب
دارای تعصب قبیلهای سایر معانی: مشتاق رفت و آمد فقط با خاندان یا ایل خود، خاندانگرای، ایل گرای، وابسته به قبیله یا طایفه، دودمانی، ایلیاتی، پیوستگی ایلی
ادبی، تعلیمی، اموزشی، یاد دهنده سایر معانی: آموزنده، رهنمودگر، هدایت کننده (به راه راست و غیره)، پندآمیز، آموزشی، وابسته به آموزش و پرورش، نظری (در مقابل عملی)
تحت نفوذ قرار گیرنده، اثر پذیر، تاثر پذیر سایر معانی: خوپذیر، تاءثیر پذیر، اندیش گیر
وافر، سخی، روشن فکر، ازاده، زیاد، دارای سعه نظر، نظر بلند، جالب توجه، ازادی خواه، معتدل سایر معانی: وابسته به علوم انسانی، گشاده دست، سخاوتمند، دست و دل باز، دهشگر، فراوان، (تفسیر یا ترجمه) ...
قدرت پذیرش
حساسیت، میزان حساسیت سایر معانی: سوهشمندی، سترسایی، پولابی [خودرو] حساسیت [شیمی] حساسیت [سینما] حساسیت [عمران و معماری] حساسیت - تاثیرپذیری [کامپیوتر] حساسیت [برق و الکترونیک] حساسیت نشانی ا ...
حساس، حسی، وابسته به مرکز احساس سایر معانی: (وابسته به اعصاب و احساس) سوهشی
حساس، درک کننده، دستخوش احساسات سایر معانی: دارای یا وابسته به احساس و آگاهی حسی، سوهشدار، احساسی، با ادراک