sentient
معنی
حساس، درک کننده، دستخوش احساسات
سایر معانی: دارای یا وابسته به احساس و آگاهی حسی، سوهشدار، احساسی، با ادراک
سایر معانی: دارای یا وابسته به احساس و آگاهی حسی، سوهشدار، احساسی، با ادراک
دیکشنری
ذهنی
صفت
sensitive, susceptible, delicate, touchy, tender, sentientحساس
sentient, apprehensive, prehensileدرک کننده
sentientدستخوش احساسات
ترجمه آنلاین
حساس
مترادف
able to recognize ، alert ، apperceptive ، attentive ، awake ، aware ، cognizant ، feeling ، in on ، in the right mind ، informed ، knowing ، noticing ، observing ، perceiving ، receptive ، recognizing ، responsive ، seeing ، sensitive to ، understanding ، watchful