شامل بودن، مرکب بودن از، عبارت بودن از سایر معانی: (با: of) داشتن، دارا بودن، متشکل بودن از، مشتمل بودن بر، (با: in) عبارت بود از، بستگی داشتن به، منوط بودن به، مبتنی بودن بر، (با: with) جور ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سر به زیر، با کاکل یا تاج خمیده، مغموم، دمغ، پکر، افسرده، پژمان، سرافکنده، سرافگنده ,خوار,تاج ازسر افتاده
آزادکردن، نجات دادن، تحویل دادن، ایراد کردن(نطق وغیره)، رستگار کردن
معرفی کننده، اشاره کننده، تعیین کننده
دلسرد، دلسردشده، چشم ترسیده
محزون، مغموم سایر معانی: اندوهناک، ماتم زده، سوگوار، غم انگیز، اندوهبار (نادر: dolesome هم می گویند)
متمایل به توسعه سایر معانی: (قادر به یا متمایل به گسترش) گستردنی، گسترش پذیر، قابل توسعه، گسترده، توسعه یافته، مفصل، جامع، (وابسته به گسترش) گسترشی، (آدم) گسترده اندیش، آزاده، سخاوتمند، گشاد ...
سریع، روشن، صریح، مخصوص، سریع السیر، ابراز داشتن، ادا کردن، اظهار کردن، بیان کردن، اظهار داشتن، ابراز کردن سایر معانی: (آب میوه و غیره را با فشار دادن گرفتن) افشردن، چلاندن، (شیره یا روغن چی ...
پهن، صاف سایر معانی: مسطح
فراموش سایر معانی: اسم مفعول فعل: forget، فراموش کردن، غفلت کردن
مطلق، مجازی، بی شرط، ضمنی، التزامی، اشاره شده، تلویحا فهمانده شده سایر معانی: تلویحی (در برابر: صریح یا رک explicit)، سربسته، غیرصریح، بی چون و چرا، قطعی، محض، مفهوم [ریاضیات] ضمنی، تلویحی، ...
ضمنی سایر معانی: تلویحی، غیرصریح، سربسته، ضمنا مفهوم، مفهوم بطور ضمنی، مقدر [حقوق] ضمنی، فرضی، استنباطی، حکمی