دیدن، تفکر کردن، اندیشیدن، در نظر داشتن سایر معانی: (مذهبی و عرفانی) تفکر و عبادت کردن، در بحر تفکر فرو رفتن، تعمق و تفکر کردن، سگالیدن، اندرنگری کردن، ژرف اندیشی کردن، قصد داشتن [حقوق] در ن ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
تامل، مراقبت، غور، تفکر، تعمق، خلسه سایر معانی: تفکر و عبادت (مذهبی و عرفانی)، مکاشفه، تعمق و تفکر، درون نگری، ژرفایش، اندرنگرش، سگالش، ژرف اندیشی، بررسی یا مطالعه ی دقیق [سینما] سینمای مشاه ...
خیالی، مراقب، متفکر، تفکری، وابسته به غور و تعمق سایر معانی: اندرنگرانه، ژرف اندیشانه، وابسته به عبادت و مکاشفه، پنداشتی
قیاس، وضع، استنتاج، استنباط، کسر، نتیجهگیری، پیبردنازکلبهجزءیاازعلت بهمعلول سایر معانی: (حساب) عمل تفریق، کاهش، کاستن، منها سازی، مبلغ بخشوده (معاف از مالیات)، (منطق) استدلال قیاسی، استنتاج ...
قابل تشخیص، تشخیص پذیر، فرق گذاشتنی [شیمی] تمیزدادنی، قابل تمیز
سبقت، نفوذ، تسلط، غلبه، سلطه سایر معانی: چیرگی، چیری، چیره دستی، تفوق، برتری (dominancy هم می گویند)
تسلط داشتن، چیره شدن، حکمفرما بودن، تفوق یافتن، غالب امدن بر سایر معانی: چیره شدن بر، غالب شدن، حاکم بودن بر، زیر سلطه ی خود درآوردن، تحت الشعاع قرار دادن، به خود اختصاص دادن، (از نظر ارتفاع ...
ازمودن، باز جویی کردن، معاینه کردن، بازرسی کردن، امتحان کردن، ازمون کردن سایر معانی: آزمون کردن، آزمودن، بررسی کردن، وارسی کردن، بازبین کردن، سنجیدن، دید گری کردن، تحقیق کردن، وارسیدن [حقوق] ...
پیه، چاق، چربی، سمین، چاق، ضخیم، چربی دار، فربه، چرب، چربی دار کردن، فربه یا پرواری کردن سایر معانی: گوشتالو، گوشتگن، لمتر، شهله، روغن، دمبه، روغن دار، روغنی، (چوب) انگم دار، صمغ دار، کلفت، ...
خوب، زیبا، قشنگ، خوب سایر معانی: خوش قیافه، خوش ظاهر، معتنابه، کثیر، زیاد، عالی، مرغوب
به سنگینی، دارای بار سنگین، سنگین بار (انه)، آهسته، با دشواری، به شدت، بااجحاف، بسنگینی، زیاد، به افسردگی، بزحمت، سخت، بسختی
قوی، سنگین، ثقیل سایر معانی: پر وزن، نیرومند، درشت اندام، پرزور، محکم، جانانه، مردافکن، مقدار زیاد، (عامیانه)