رفیقه، دلبر سایر معانی: دوست دختر، معشوقه
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متهم کردن، دادن، نسبت دادن، بستن، اسناد کردن سایر معانی: نسبت دادن به، منتسب کردن به، اطلاق کردنی، وابسته دانستن به، تقسیم کردن [حقوق] نسبت دادن، اسناد کردن، منتسب کردن
نشان دادن، نمایان ساختن، حاکی بودن، اشاره کردن بر سایر معانی: اشاره کردن، حاکی بودن از، نشانه بودن، دلالت کردن بر، مشعر بودن، بیان کردن، ایجاب کردن، ضروری ساختن، (پزشکی) تجویز کردن، به طور م ...
داخلی، باطنی، خودمانی، درونی، تویی، روحی سایر معانی: درونین، اندرونین، معنوی، نهان، نهفته [برق و الکترونیک] داخلی [مهندسی گاز] داخلی، درونی [نساجی] درونی - داخلی [ریاضیات] داخلی ...
داخلی، درونی، دور از مرز، دور از کرانه سایر معانی: درونین (در برابر: برونی exterior)، درون کشوری، (واقع در داخل سرزمین نه مرزهای آن) درون سرزمینی، درون مرزی، باطنی، کنه، اندرون، درون سرزمین ...
کمک، جفت، مات، دوست، شاگرد، همسر، رفیق، لنگه، همدم، شاه مات کردن، جفت گیری یا عمل جنسی کردن سایر معانی: مونس، مصاحب، هم صحبت، (در ترکیب) هم -، (انگلیس - خودمانی - خطاب دوستانه) رفیق، (در چیز ...
نام برده، مذکور، چیز ذکر شده سایر معانی: نامبرده، مذکور
محرمانه، خفا، سرپوشیده سایر معانی: در نهان، نهانی، مخفیانه
مقاربتی، جنسی، تناسلی سایر معانی: وابسته به جفت گیری، مرزی، گایشی، گشنی، وابسته به نر بودن و ماده بودن، نرینگی - مادینگی، ژادی، وابسته به الت تناسلی و جماع [بهداشت] جنسی - تناسلی ...
حاکی بودن از، دلالت کردن بر، معنی کردن، باشاره فهماندن، معنی بخشیدن سایر معانی: معنی دادن، چم داشتن، نشان دادن، حاکی بودن، مهند بودن، دربای بودن، مهم بودن، اهمیت داشتن
راحت، اسوده، دنج، گرم و نرم، راحت واسوده، امن و امان، اماده و مجهز، بطور دنج قرار گرفتن، غنودن، باندازه سایر معانی: گرم، جمع و جور و راحت، (جامه) چسبان، کمی تنگ، (عامیانه - درآمد) بسنده، کاف ...