indicate
معنی
نشان دادن، نمایان ساختن، حاکی بودن، اشاره کردن بر
سایر معانی: اشاره کردن، حاکی بودن از، نشانه بودن، دلالت کردن بر، مشعر بودن، بیان کردن، ایجاب کردن، ضروری ساختن، (پزشکی) تجویز کردن، به طور مجمل بیان کردن، خاطر نشان کردن
[نساجی] علامت - اشاره
[ریاضیات] مجموعه ی زیرنویس خانواده، نشان دادن، مشخص کردن، ذکر کردن، اشاره کردن
سایر معانی: اشاره کردن، حاکی بودن از، نشانه بودن، دلالت کردن بر، مشعر بودن، بیان کردن، ایجاب کردن، ضروری ساختن، (پزشکی) تجویز کردن، به طور مجمل بیان کردن، خاطر نشان کردن
[نساجی] علامت - اشاره
[ریاضیات] مجموعه ی زیرنویس خانواده، نشان دادن، مشخص کردن، ذکر کردن، اشاره کردن
دیکشنری
نشان می دهد
فعل
show, demonstrate, display, illustrate, represent, indicateنشان دادن
detect, indicateنمایان ساختن
indicate, portendحاکی بودن
indicate, infer, suggestاشاره کردن بر
ترجمه آنلاین
نشان می دهد
مترادف
add up to ، announce ، argue ، attest ، augur ، be symptomatic ، bespeak ، betoken ، button down ، card ، connote ، demonstrate ، denote ، designate ، evidence ، evince ، express ، finger ، hint ، illustrate ، imply ، import ، intimate ، make ، manifest ، mark ، mean ، name ، peg ، pin down ، pinpoint ، point out ، point to ، prove ، read ، record ، register ، reveal ، show ، sign ، signal ، slot ، specify ، suggest ، symbolize ، tab ، tag ، testify ، witness