زشت، بد، نامساعد، برعکس، بد قیافه، نا مطلوب، نامیمون سایر معانی: مخالف، پاد [ریاضیات] نامساعد [ریاضیات] نامطلوب
دیکشنری انگلیسی به فارسی
عده، شمار، یکه، واحد، یک، یک دستگاه، یگان، عدد فردی سایر معانی: یکا (هر یک از اعداد یک تا نه)، عدد صحیح (کمتر از ده)، یکال، یکان، دستگاه، بخش، قسمت، معیار، سنجه، (آموزش) واحد درسی، امتیاز تح ...
بی مورد، نا بهنگام، بی موقع، بیگاه سایر معانی: در وقت نامناسب، بیجا، پیش از موقع، زودرس، نامعقول، غیر منتظره
[فوتبال] غیرقابل استفاده
اقایی، دست بالا سایر معانی: برتری، بالادستی، موقعیت خوب، اربابی، امتیاز
بکار زدن، بکار گرفتن، بهرهبرداری کردن، استفاده کردن از، مورد استفاده قرار دادن، بمصرف رساندن سایر معانی: به کار زدن، به کاربردن، به کارگرفتن [مهندسی گاز] مورداستفاده قراردادن، بمصرف رساندن [ ...
چیز گرانبها، با ارزش، نفیس، گرانبها، پر بها، قیمتی سایر معانی: پرارزش، ارزشمند، ذی قیمت، شایگان، بهاور، ارزنده، ارجمند، گرانقدر [ریاضیات] با ارزش، ارزشمند
وحشیگری، خرابگری، دشمنی با علم و هنر سایر معانی: تباهگری، ویرانگری، آسیب رساندن به بناهای تاریخی و غیره
سازگار، سرحال، خوش بنیه، سالم، سلامت، سالم و بی خطر سایر معانی: تندرستی بخش، سلامت بخش، شاداب، حاکی از سلامتی، تندرستی آمیز، wholesomeness خوش مزاج
قیمت، بها، ثروت، ازرش، با ارزش سایر معانی: ارزش، ارج، اخش، والایی، (با فعل -ing دار) ارزش (داشتن)، ارزشمند (بودن)، قابل (بودن)، به ارزش، به قیمت، به بهای، (با فعل to be) ارزیدن، دارای، به ثر ...
محصول، سودمندی، بازده، حاصل، ثمر دادن، ارزانی داشتن، تسلیم کردن یا شدن، واگذار کردن سایر معانی: (محصول یا نتیجه و غیره) دادن، به بار آوردن، موجب شدن، تسلیم شدن یا کردن، گردن نهادن، بازده داش ...
جالب، زیبا، لذیذ، خوش مزه، جالب توجه سایر معانی: (عامیانه) خوشمزه، مطبوع