هم زمان، معاصر، مقارن، هم عصر سایر معانی: (در مورد رویدادها) همزمان [زمین شناسی] هم زمان تشکیل شده یا موجود در یک زمان. به جریان های گدازه ای گویند که در یک واحد زمان چینه شناسی منفرد بصورت ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
معاصر، معاصر، هم دوره، هم زمان سایر معانی: (در مورد اشخاص و آثار) همزمان، همگاه، هم عصر، هم سن، امروزی، جدید، مدرن
بالفعل سایر معانی: (حقوق) بالفعل (در مقایسه با: قانونا de jure)، دو فاکتو، دو فاکتو negotiating with them is tantamount to a de facto recognition of their government مذاکره با آنها به مثابه ...
طاس، مهره، سرپیچ، سرنوشت، جفت طاس، سر سکه، قمار، جان دادن، تلف شدن، فوت کردن، بشکل حدیده یا قلاویز دراوردن، با حدیده و قلاویز رزوه کردن، درگذشتن، مردن سایر معانی: وفات کردن، ورپریدن، (مجازی) ...
غایب شدن، ناپدید شدن، نابود شدن، پیدا نبودن، ناپیدا شدن سایر معانی: ناپدید کردن یا شدن، ناآشکار کردن یا شدن، نامریی کردن یا شدن، محو شدن، از بین رفتن، معدوم شدن، از میان برداشته شدن، برچیده ...
درازتر کردن، افزودن به، اضافه کردن بر، امتداد دادن سایر معانی: افزودن به در امد، کسب کردن
وجود سایر معانی: هستی (به ویژه اگر مستقل و خودکفا و مجزا باشد)، موجودیت، هستش، تمامیت، هستومندی، شی، چیز، باشنده، ذات، جوهر، ماهیت، نهاد [حسابداری] واحد تجاری [کامپیوتر] هویت، موجودیت . [برق ...
خبرگی، مکتب، تجربه، ورزیدگی، اروین، ازمودگی، کارازمودگی، ازمایش، کشیدن، تحمل کردن، تجربه کردن سایر معانی: آروین، کارکشتگی، کارآزموده، کاردیدگی، سرگذشت، رویدادهای پیشینی (در عمر یک فرد یا گرو ...
موجود، پدیدار، باقی مانده، دارای هستی، نسخهء موجود و باقی سایر معانی: یافت شو، در هستی، هست، باقی، نسخه ءموجود و باقی ازکتاب وغیره
(مذهب) زندگی پس از مرگ، سرای باقی
اصلی، خالص، درست، واقعی، حقیقی، اصل، عینی سایر معانی: اصیل، پاک نژاد، واقعی (در مقابل جعلی یا قلابی)، راست، بی غل و غش، دارای سندیت، معتبر، موثق، بی ریا، رک و بی ریا، امین و صریح [حقوق] اصیل ...
چسبیدن، ذاتی بودن، جبلی بودن، ماندگار بودن سایر معانی: درون زاد بودن، فطری بودن، موجود بودن در، ملازمه داشتن