entity
معنی
وجود
سایر معانی: هستی (به ویژه اگر مستقل و خودکفا و مجزا باشد)، موجودیت، هستش، تمامیت، هستومندی، شی، چیز، باشنده، ذات، جوهر، ماهیت، نهاد
[حسابداری] واحد تجاری
[کامپیوتر] هویت، موجودیت .
[برق و الکترونیک] نهاد
[زمین شناسی] در کارتوگرافی پدیده جهان واقعی که قابل تقسیم به پدیدههایی از همان نوع(متشابه)نیست.برای مثال یک جاده
[حقوق] واحد، مؤسسه، ماهیت، موجودیت
[ریاضیات] نهاد، شئ، واحد مستقل، جوهر، موجودیت، ذات، هستی، وجود، گوهر
[آمار] هستی
سایر معانی: هستی (به ویژه اگر مستقل و خودکفا و مجزا باشد)، موجودیت، هستش، تمامیت، هستومندی، شی، چیز، باشنده، ذات، جوهر، ماهیت، نهاد
[حسابداری] واحد تجاری
[کامپیوتر] هویت، موجودیت .
[برق و الکترونیک] نهاد
[زمین شناسی] در کارتوگرافی پدیده جهان واقعی که قابل تقسیم به پدیدههایی از همان نوع(متشابه)نیست.برای مثال یک جاده
[حقوق] واحد، مؤسسه، ماهیت، موجودیت
[ریاضیات] نهاد، شئ، واحد مستقل، جوهر، موجودیت، ذات، هستی، وجود، گوهر
[آمار] هستی
دیکشنری
نهاد
اسم
existence, being, entity, essence, quality, ginkوجود
ترجمه آنلاین
موجودیت
مترادف
article ، being ، body ، creature ، existence ، individual ، item ، material ، matter ، organism ، presence ، quantity ، single ، singleton ، something ، stuff ، subsistence ، substance ، thing