experience
/ɪkˈspɪr.iː.əns/

معنی

خبرگی، مکتب، تجربه، ورزیدگی، اروین، ازمودگی، کارازمودگی، ازمایش، کشیدن، تحمل کردن، تجربه کردن
سایر معانی: آروین، کارکشتگی، کارآزموده، کاردیدگی، سرگذشت، رویدادهای پیشینی (در عمر یک فرد یا گروه)، پیشداد، پیشامد، به سر (کسی) آمدن، (سختی یا درد و غیره) کشیدن، (لذت و غیره) بردن، سردوگرم (روزگار را) چشیدن، تمرین دادن
[برق و الکترونیک] تجربه
[ریاضیات] تجربه کردن، وارد کردن، وارد بر، تجربه، آزمون، تجربه ی تصادفی، امتحان، آزمایش
[آمار] تجربه

دیکشنری

تجربه
اسم
experience, experimentتجربه
experience, skillورزیدگی
test, experiment, trial, testing, tryout, experienceازمایش
expertise, experience, competenceخبرگی
experienceاروین
experienceازمودگی
experienceکارازمودگی
school, doctrine, primary school, experience, trainingمکتب
فعل
experience, experiment, tryتجربه کردن
drag, draw, pull, stretch, drain, experienceکشیدن
tolerate, withstand, endure, sustain, stand, experienceتحمل کردن

ترجمه آنلاین

تجربه

مترادف

متضاد

جمله‌های نمونه

Learning to play a musical instrument can be a rewarding and fulfilling experience.

یادگیری نواختن یک ساز موسیقی تجربه‌ای پاداش‌بخش و پر از احساس می‌تواند باشد.

Traveling allows us to experience different cultures and traditions.

سفر به ما امکان تجربه فرهنگ‌ها و سنت‌های مختلف را می‌دهد.

Traveling broadens your horizons and exposes you to new experiences.

سفر آفرینش‌های شما را گسترش می‌دهد و شما را به تجربیات جدید می‌آورد.

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.