قطعی، مصمم سایر معانی: واضح، آشکار، بی تردید، پر اراده، راسخ، معین، مشخص [ریاضیات] مصمم، قطعی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
decidedly, adv•1- به مقدار زیاد، به طور آشکار، بسیار، 2- مصممانه، با اراده ی راسخ، با عزم جزم، 3- قطعا، مسلما
اظهار کننده، ادعا کننده سایر معانی: جسور، پر مدعا، پر جرات، کسی که از حق خود دفاع می کند، سمج، حاضرجواب، بی محابا، مدعی
اشکارا، صریحا، واضحا [فوتبال] واضحا –آشکارا
قطعی، قاطع سایر معانی: سرنوشت ساز، بنیادین، حساس، مهم، بی چون و چرا، مسلم، مصمم، پراراده، استوار، پابرجا، آهنگین
معلوم، محدود، مقرر، تعیین شده، مستقر شده سایر معانی: (ثابت و دارای محدوده های دقیق و تعیین شده) معین، بندار، پایست، مورد توافق، جازم، صریح، قطعی، نهایی، گمارده [عمران و معماری] معین [حقوق] م ...
روشن، واضح، متفاوت، متمایز، مجزا سایر معانی: ناهمسان، ناهمگن، ناهمگون، منفرد، جدا، تک، جداگانه، مشخص، هویدا، آشکار، قابل تمیز، پیدا، بی چون و چرا، صریح، قطعی، (شعر قدیم) رنگارنگ، مزین، ممتاز ...
تاکید، تکیهء صدا، قوت، ضربه، اهمیت، تکیه سایر معانی: پافشاری، سفارش، (زبانشناسی - واژه یا عبارت و غیره) تکیه، تکیه ی کلام [حسابداری] تاکید [برق و الکترونیک] تاکید
موکد، تاکید شده، باقوت تلفظ شده سایر معانی: مصر، سمج، پا فشار، قاطع، محکم، قرص
لکنت زبان پیدا کردن، گیر کردن، بالکنت گفتن، با شبهه و تردید سخن گفتن، تزلزل یا لغزش پیدا کردن سایر معانی: تلوتلو خوردن، با تزلزل راه رفتن، لرزان لرزان رفتن، سکندری خوران راه رفتن، بلخشیدن، س ...
موج زدن، نوسان داشتن، نوسان کردن، ثابت نبودن، با و پایین رفتن، بی ثبات بودن، روی امواج بالا و پایین رفتن سایر معانی: پس و پیش رفتن، بالا و پایین رفتن، افت و خیز کردن، موج وار حرکت کردن، حرکت ...
بدیهی، نا چار، نا گزیر، چاره نا پذیر، اجتناب ناپذیر، حتمی الوقوع، غیر قابل امتناع سایر معانی: روی دادنی، رخ دادنی، بی گمان، احترازناپذیر، گریز ناپذیر، بی گریز، حتما