determinate
/dəˈtɜːrməˌnet/

معنی

معلوم، محدود، مقرر، تعیین شده، مستقر شده
سایر معانی: (ثابت و دارای محدوده های دقیق و تعیین شده) معین، بندار، پایست، مورد توافق، جازم، صریح، قطعی، نهایی، گمارده
[عمران و معماری] معین
[حقوق] مشخص، معین
[ریاضیات] تعیین حدود کردن، معین، مشخص

دیکشنری

تعیین کننده
صفت
specified, determinate, nominativeتعیین شده
limited, finite, confined, narrow, bounded, determinateمحدود
clear, given, apparent, certain, active, determinateمعلوم
determinateمستقر شده
appointed, established, fixed, settled, definite, determinateمقرر

ترجمه آنلاین

تعیین کنند

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.