inevitable
/ˌɪˈnevətəbl̩/

معنی

بدیهی، نا چار، نا گزیر، چاره نا پذیر، اجتناب ناپذیر، حتمی الوقوع، غیر قابل امتناع
سایر معانی: روی دادنی، رخ دادنی، بی گمان، احترازناپذیر، گریز ناپذیر، بی گریز، حتما

دیکشنری

اجتناب ناپذیر
صفت
inevitable, unavoidableاجتناب ناپذیر
obvious, evident, trivial, axiomatic, natural, inevitableبدیهی
inevitableحتمی الوقوع
helpless, indispensable, inevitable, needful, ineludible, perforceنا گزیر
inevitableغیر قابل امتناع
fain, inevitableنا چار
inevitable, indispensable, ineluctable, inescapable, irremediable, unavoidableچاره نا پذیر

ترجمه آنلاین

اجتناب ناپذیر

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.