inevitable
معنی
بدیهی، نا چار، نا گزیر، چاره نا پذیر، اجتناب ناپذیر، حتمی الوقوع، غیر قابل امتناع
سایر معانی: روی دادنی، رخ دادنی، بی گمان، احترازناپذیر، گریز ناپذیر، بی گریز، حتما
سایر معانی: روی دادنی، رخ دادنی، بی گمان، احترازناپذیر، گریز ناپذیر، بی گریز، حتما
دیکشنری
اجتناب ناپذیر
صفت
inevitable, unavoidableاجتناب ناپذیر
obvious, evident, trivial, axiomatic, natural, inevitableبدیهی
inevitableحتمی الوقوع
helpless, indispensable, inevitable, needful, ineludible, perforceنا گزیر
inevitableغیر قابل امتناع
fain, inevitableنا چار
inevitable, indispensable, ineluctable, inescapable, irremediable, unavoidableچاره نا پذیر
ترجمه آنلاین
اجتناب ناپذیر
مترادف
all locked up ، assured ، binding ، compulsory ، decided ، decreed ، destined ، determined ، doomed ، fated ، fateful ، fixed ، for certain ، foreordained ، imminent ، impending ، in the bag ، ineluctable ، ineludible ، inescapable ، inexorable ، inflexible ، irresistible ، irrevocable ، necessary ، no ifs ands or buts ، obligatory ، ordained ، pat ، prescribed ، settled ، sure ، unalterable ، unavoidable ، undeniable ، unpreventable ، without recourse