فاسد شدن، متعفن شدن، چرک کردن، پوسیدن، گندیدن، چرک نشستن، گنداندن سایر معانی: گندیدن، پوسیدن، فاسد شدن، متعفن شدن، چرک نشستن، چرک کردن، گنداندن
دیکشنری انگلیسی به فارسی
فساد، پوسیدگی، گندیدگی سایر معانی: putrescencty گندیدگی
اثر، جرقه سایر معانی: کمترین اثر، ذره، اخگر
فرو نشستن، کاهش، خاموش کردن، کاهش یافتن، معتدل شدن سایر معانی: فرونشاندن (شهوت یا تشنگی یا خشم یا انتقام و غیره)، کام دل گرفتن، سیراب کردن یا شدن، تخفیف دادن، (آهک) کشتن، آبدیده شدن، (آتش) خ ...
(خودمانی) مست
تکه، مقدار کم سایر معانی: (عامیانه) یک ذره، خیلی کم، کمی، کماس (smidgin و smidgeon هم می نویسند)، smidgin مقدار کم، قطعه
ذره، نقطه، خال، لک، لکه یا خال میوه، لکه دار کردن سایر معانی: لکه، خالچه، کک مک، نقص، عیب، خدشه، بسیار کم، ریزه، خالدار کردن
رد، اثر، نشان، مقدار ناچیز، جای پا، رد پا، مقدار کم، طرح، دنبال کردن، رسم کردن، ردیابی کردن، اثر گذاشتن، پی کردن، پی بردن به، ترسیم کردن، ضبط کردن، کشیدن سایر معانی: بنک، نشانه، جای چرخ (و غ ...
سبک وزن، دارای وزن مخصوص کم سایر معانی: بی وزن، (به ویژه در فضا) آزاد از قوه ی جاذبه ی زمین، شناور در فضا (یا آب)، کم وزن
ویژگی مادۀ غذایی در شکستن و تبدیل شدن به قطعات ریز [علوم و فنّاوری غذا]
واژههای مصوب فرهنگستان
فراوردهای از مخلوط دانۀ کاکائو و شیر و شکر [علوم و فنّاوری غذا]