slake
معنی
فرو نشستن، کاهش، خاموش کردن، کاهش یافتن، معتدل شدن
سایر معانی: فرونشاندن (شهوت یا تشنگی یا خشم یا انتقام و غیره)، کام دل گرفتن، سیراب کردن یا شدن، تخفیف دادن، (آهک) کشتن، آبدیده شدن، (آتش) خاموش کردن یا شدن، کم کردن یا شدن، فروکشی، ابدیده کردن
[عمران و معماری] شکفتن - فروپاشیدن
سایر معانی: فرونشاندن (شهوت یا تشنگی یا خشم یا انتقام و غیره)، کام دل گرفتن، سیراب کردن یا شدن، تخفیف دادن، (آهک) کشتن، آبدیده شدن، (آتش) خاموش کردن یا شدن، کم کردن یا شدن، فروکشی، ابدیده کردن
[عمران و معماری] شکفتن - فروپاشیدن
دیکشنری
شلاق زدن
فعل
slakeکاهش یافتن
silence, put out, extinguish, stifle, out, slakeخاموش کردن
scale down, slakeکاهش
slakeمعتدل شدن
subside, be quenched, abate, founder, be quelled, slakeفرو نشستن
ترجمه آنلاین
خاموش کردن