محجوب، دارای عدم اتکاء بنفس سایر معانی: فاقد اعتماد به نفس، ناخوداستوار، کم رو، سربه زیر، خجالتی
دیکشنری انگلیسی به فارسی
شدت، اجبار، رفتار خشن و تند سایر معانی: زندانی بودن، حبس، زور، سختی، سفتی، محکمی، اکراه [حقوق] اجبار، اکراه
انجام، فشار، اجراء سایر معانی: اجراء، انجام
بحرانی، ضروری، مصر، مبرم، فشاراور، تحمیلی، محتاج به اقدام یا کمک فوری سایر معانی: فوری و فوتی، حیاتی، ناگهانی، سختگیر، مو از ماست کش، پرتوقع
موثر، قوی، موکد سایر معانی: نیرومند، پرزور، زورمند، (مجازی) موثر، هنایش گر، کاری، باورانگیز
سرافکندگی، فروتنی، خشوع سایر معانی: پستی
نگه داشتن، بزندان افکندن سایر معانی: زندانی کردن، حبس کردن، محبوس کردن، به زندان انداختن، (مجازی) محدود کردن، در تنگنا گذاشتن [حقوق] زندانی کردن، حبس کردن
حبس کردن، زندانی کردن، در زندان نهادن سایر معانی: محدود کردن، محصور کردن [حقوق] زندانی کردن، حبس کردن
مانع شدن، منع کردن، ممنوع کردن، باز داشتن و نهی کردن، از بروز احساسات جلوگیری کردن سایر معانی: بازداری کردن، (از انجام کاری یا احساس چیزی) بازداشتن، (روحا) جلوگیری کردن، خویشتن داری کردن، پا ...
ملایمت، اعتدال، میانه روی سایر معانی: میانگیری، میان واری، آرامی، متانت، خونسردی، متعادل سازی، (جلسات و مناظرات و غیره) گردانندگی، همایند سروری
نامتمایل به قبول تعهد یا ابراز عقیده یا خواسته یا هدف خود، پیمان گریز، پایبند گریز، تعهد گریز، مبهم، نامشخص، گنگ، رد کننده، غیر صریح، غیر مشخص
متعهد و ملتزم کردن، در محظور قرار دادن، ضامن سپردن، تکلیف کردن سایر معانی: ملزم کردن، موظف کردن، متعهد کردن، ناگزیر کردن، ناچار کردن، وا داشتن، بایاندن، (زیست شناسی) اجباری، لازم، واداشته، ز ...