incarcerate
/ˌɪnˈkɑːrsəˌret/

معنی

حبس کردن، زندانی کردن، در زندان نهادن
سایر معانی: محدود کردن، محصور کردن
[حقوق] زندانی کردن، حبس کردن

دیکشنری

مجازات کردن
فعل
incarcerate, immure, quad, send upزندانی کردن
tie up, arrest, incarcerate, embay, grate, jailحبس کردن
incarcerateدر زندان نهادن

ترجمه آنلاین

زندانی کردن

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.