enforcement
/enˈfɔːrsmənt/

معنی

انجام، فشار، اجراء
سایر معانی: اجراء، انجام

دیکشنری

اجرای
اسم
implement, enforcement, fulfillment, ministration, fulfilmentاجراء
performance, implementation, implement, fulfillment, accomplishment, enforcementانجام
pressure, compression, press, push, stress, enforcementفشار

ترجمه آنلاین

اجرا

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.