معنی

مانع شدن، منع کردن، ممنوع کردن، باز داشتن و نهی کردن، از بروز احساسات جلوگیری کردن
سایر معانی: بازداری کردن، (از انجام کاری یا احساس چیزی) بازداشتن، (روحا) جلوگیری کردن، خویشتن داری کردن، پابند کردن
[کامپیوتر] جلوگیری کردن
[برق و الکترونیک] بازداشتن جلو گیری از انجام کار . - باز داشتن
[ریاضیات] جلوگیری کردن، نهی کردن

دیکشنری

مهار
فعل
inhibit, interdict, debar, injunctممنوع کردن
prevent, ban, forbid, prohibit, withhold, inhibitمنع کردن
barricade, prevent, hamper, exclude, hinder, inhibitمانع شدن
inhibitباز داشتن و نهی کردن
inhibitاز بروز احساسات جلوگیری کردن

ترجمه آنلاین

مهار کند

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.