معنی

بحرانی، ضروری، مصر، مبرم، فشاراور، تحمیلی، محتاج به اقدام یا کمک فوری
سایر معانی: فوری و فوتی، حیاتی، ناگهانی، سختگیر، مو از ماست کش، پرتوقع

دیکشنری

مشتاق
صفت
critical, acute, exigent, climacteric, decretive, decretoryبحرانی
necessary, essential, required, needed, indispensable, exigentضروری
urgent, pressing, emergent, exacting, demanding, exigentمبرم
insistent, persistent, unrepentant, demanding, urging, exigentمصر
exigent, pressing, urgentفشاراور
Procrustean, exigentتحمیلی
exigentمحتاج به اقدام یا کمک فوری

ترجمه آنلاین

ضروری

مترادف

متضاد

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.