گستاخی، مفرغ، مسبار، برنزی، برنگ برنز سایر معانی: برنگ، برنز (آمیزه ای مرکب از مس و قلع)، آمیزه ی فلزی مرکب از مس و فلزی دیگر، رنگ قهوه ای مایل به قرمز، برنزه، برنگین، (از ریشه ی فارسی: برنگ ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
چرم گاومیش، چرم زرد خوابدار، گاو وحشی، جلا، ضربت، ضرب، محکم، از چرم گاومیش، زردنخودی، براق کردن، پرداخت کردن، پرداختن سایر معانی: رنگ زرد مایل به قهوه ای، بسیار علاقمند و ماهر (در کاری)، علا ...
گول زدن، ریشخند کردن سایر معانی: خر کردن، زبان بازی کردن، (با چاپلوسی و غیره) وادار به کاری کردن، چاپلوسی
خیالی، مراقب، متفکر، تفکری، وابسته به غور و تعمق سایر معانی: اندرنگرانه، ژرف اندیشانه، وابسته به عبادت و مکاشفه، پنداشتی
از ترس دولا شدن، چندک زدن سایر معانی: (از سرما یا ترس) خود را جمع کردن، کز کردن، چندیدن، ترسیدن و لرزیدن، ترس و لرز نشان دادن، احساس چندش کردن
چاپلوسی کردن، خود شیرینی کردن، تحبیب کردن، خوش خدمتی کردن
تیرگی، تاری سایر معانی: تاریکی، ظلمت، نابینایی، کوری، بی بصیرتی، پنهانی [کامپیوتر] تیره گی [نساجی] تیرگی ( عکس روشنی )
خیال بافی، خیال پرستی سایر معانی: روانشناسى : خیال پرورى
فاحشه، زن شلخته، یکنواخت و خسته کننده، کسل کننده، خاکستری، جنده بازی کردن سایر معانی: رنگ قهوه ای مایل به زرد، رنگ بی روح، مرده، رنگ و رو رفته، بی حالت، دل گیر، بی رنگ و آب، ملالت آور، (آدم) ...
دم لابه سایر معانی: مداهنه، تملق، سبزی پاک کنی، مداهنه کننده
خشمگین، خشمناک، متعصب، عصبانی، اتشی سایر معانی: برآشفته، شدید و پر خشونت، سهمگین، بی امان، رمبشگر، ویرانگر، دیوانه وار، سرسام آور، پرجوش و خروش، جوشان و خروشان، متلاطم
داخل کردن، ارضاء کردن، خود شیرینی کردن، مورد لطف و عنایت قرار گرفتن، طرف توجه کسی قرار گرفتن، مورد لطف و توجه قرار گرفتن سایر معانی: (با self with - به کار می رود) خود را (نزد دیگری) عزیز کر ...