ingratiate
معنی
داخل کردن، ارضاء کردن، خود شیرینی کردن، مورد لطف و عنایت قرار گرفتن، طرف توجه کسی قرار گرفتن، مورد لطف و توجه قرار گرفتن
سایر معانی: (با self with - به کار می رود) خود را (نزد دیگری) عزیز کردن، جلب محبت کردن، مورد لطف و عنایت قرار دادن، طرف توجه قرار دادن
سایر معانی: (با self with - به کار می رود) خود را (نزد دیگری) عزیز کردن، جلب محبت کردن، مورد لطف و عنایت قرار دادن، طرف توجه قرار دادن
دیکشنری
غرق شدن
فعل
ingratiateارضاء کردن
ingratiateخود شیرینی کردن
incorporate, insert, ingratiate, insinuate, interpolate, intromitداخل کردن
ingratiateمورد لطف و عنایت قرار گرفتن
ingratiateطرف توجه کسی قرار گرفتن
ingratiateمورد لطف و توجه قرار گرفتن
ترجمه آنلاین
راضی کردن
مترادف
attract ، blandish ، brownnose ، captivate ، charm ، crawl ، flatter ، get in with ، grovel ، hand a line ، insinuate oneself ، kowtow ، play up to ، seek favor ، truckle