مشخص، منش نما سایر معانی: نشانگر، نمایانگر، مشخص کننده، شاخص، ممیزه، ویژه، خاص، برجسته، متمایز، بازشناخت پذیر، ممتاز
دیکشنری انگلیسی به فارسی
قابل تشخیص، تشخیص پذیر، فرق گذاشتنی [شیمی] تمیزدادنی، قابل تمیز
مشخص، ممتاز، برجسته، فاخر، متمایز، متشخص سایر معانی: (آدم) برجسته، طراز اول، شهیر، سرشناس [ریاضیات] مشخص کردن، اختلاف زا، ممتاز، متشخص
جدایی، انفصال، نفاق، جدا شدگی، عدم اتفاق سایر معانی: ناهم بستگی
جدا کردن، باهم بیگانه کردن، نفاق انداختن سایر معانی: غیرمتحد شدن یا کردن، ناهمبسته شدن یا کردن، (از هم) جدا کردن یا شدن، بخش شدن، منفصل شدن یا کردن، چند پارچه شدن یا کردن، نفاق افکنی کردن، د ...
تفریح، عمل پیگم کردن، انحراف از جهتی سایر معانی: تغییر مسیر، تغییر جهت، واسویی، دگرسویی، انحراف، واراهی، واراهگی، (به ویژه ارتش) منحرف سازی توجه، اغفال دشمن، وانمود، سرگرمی، وسیله ی تفریح و ...
مجزا، مقسوم، تقسیم شده سایر معانی: بخش شده، جدا (شده)، (جاده ای که در وسط آن چمن یا نرده و غیره است) جاده ی میاندار، (برگ گیاه) چند بخشی [ریاضیات] تقسیم شده، مقسوم، منقسم
فاش کردن، منتشر کردن، بروز دادن، فاش شدن، علنی ساختن، منتشر شدن، افشاء کردن سایر معانی: افشا کردن، برملا کردن، افشاگری، پرده دری کردن، رو کردن، آشکار ساختن، آگاهی دادن
انجام دادن، عمل کردن، بدرد خوردن، کردن، کفایت کردن سایر معانی: انجامیدن، پایان دادن، تمام کردن، به انجام رساندن، آماده کردن، ایجاد کردن، موجب شدن، سبب شدن، تولید کردن، پرداختن به (کاری)، رسی ...
سبقت، نفوذ، تسلط، غلبه، سلطه سایر معانی: چیرگی، چیری، چیره دستی، تفوق، برتری (dominancy هم می گویند)
مدت از کار افتادگی، مدتی که کارخانه کار نمیکند سایر معانی: (مدت زمانی که طی آن موتور یا کارخانه به علت تعمیر و غیره خوابیده است) تعطیل، فرویش، مدت استراحت ماشین وکارخانه درشبانه روز، مدت از ...
مرتب کردن، کارها را تنظیم کردن سایر معانی: 1- آراستن، بسیج کردن، فراخواندن 2- (متون حقوقی و غیره را) تدوین کردن، نوشتن 3- ایستاندن، متوقف کردن یا شدن 4- خود را جمع کردن، سی ایستادن ...