disunite
معنی
جدا کردن، باهم بیگانه کردن، نفاق انداختن
سایر معانی: غیرمتحد شدن یا کردن، ناهمبسته شدن یا کردن، (از هم) جدا کردن یا شدن، بخش شدن، منفصل شدن یا کردن، چند پارچه شدن یا کردن، نفاق افکنی کردن، دو دستگی ایجاد کردن
سایر معانی: غیرمتحد شدن یا کردن، ناهمبسته شدن یا کردن، (از هم) جدا کردن یا شدن، بخش شدن، منفصل شدن یا کردن، چند پارچه شدن یا کردن، نفاق افکنی کردن، دو دستگی ایجاد کردن
دیکشنری
جدا کردن
فعل
separate, unzip, disconnect, detach, intercept, disuniteجدا کردن
disuniteباهم بیگانه کردن
disuniteنفاق انداختن
ترجمه آنلاین
متفرق شدن
مترادف
alienate ، disband ، disconnect ، disengage ، disjoin ، disjoint ، dissociate ، dissolve ، divide ، divorce ، estrange ، part ، separate ، sever ، sunder