[نساجی] شکل تابدار و پیچ خورده [پلیمر] شکل تاب دار(پیچ خورده)
دیکشنری انگلیسی به فارسی
بغرنج سایر معانی: سر در نیاوردنی، آنچه که فهم یا تنظیم یا حل آن مشکل باشد، هم پیچیده، تودرتو، گره ناک، پیچیده ,بغرنج
مجعد، فرفری سایر معانی: پرپیچ و تاب، پرشکن، پرشکنج، شکنج دار، کلج دار [نساجی] جریان
غامض، مبهم، بغرنج، پیچ دار، تودرتو سایر معانی: (زیست شناسی) روگشته، تو پیچیده، درون پیچ، پیچیده، ظریف و مدغم، (ریاضی) گسترنده، خط مماسی، ان و لوت، غام، پیچیده شدن، پیچدار شدن [زمین شناسی] پ ...
پیچاپیچ، پر پیچ و خم سایر معانی: پرپیچ وخم
پیچیده [علوم دامی] له شده (دانه های غلات) .
موذی، مارمانند، مارسان، ماروار، ماردار سایر معانی: وابسته به یا مانند مار، ماری، مارپیچ، پرپیچ و خم، پیچدار، پیچاپیچ، حیله گر، مار صفت، خبیث، پر از مار، خائن
غیر مستقیم، پیچاپیچ، پیچ وخم دار، درشکن سایر معانی: پیچاک، پر پیچ و خم، نادرستانه، ریاکارانه، فریب آمیز، نابکارانه، نادرستکار، دغل، فریبکار
سیم پیچ، چیزی که پیچ میخورد، رود پیچ، پیچاپیچ، مارپیچی سایر معانی: پیچاندن، پیچش، تابیدگی، پیچیدن، پیچ و خم، پیچ و تاب، پر پیچ و خم، پر پیچ و تاب، مارپیچ، حلزونی، (معمولا جمع) پیچ و خم گمراه ...