involute
معنی
غامض، مبهم، بغرنج، پیچ دار، تودرتو
سایر معانی: (زیست شناسی) روگشته، تو پیچیده، درون پیچ، پیچیده، ظریف و مدغم، (ریاضی) گسترنده، خط مماسی، ان و لوت، غام، پیچیده شدن، پیچدار شدن
[زمین شناسی] پیچ در پیچ، مارپیچی
[ریاضیات] گسترده، پیچ، گسترنده، باز شده، گسترنده، گسترش دهنده
سایر معانی: (زیست شناسی) روگشته، تو پیچیده، درون پیچ، پیچیده، ظریف و مدغم، (ریاضی) گسترنده، خط مماسی، ان و لوت، غام، پیچیده شدن، پیچدار شدن
[زمین شناسی] پیچ در پیچ، مارپیچی
[ریاضیات] گسترده، پیچ، گسترنده، باز شده، گسترنده، گسترش دهنده
دیکشنری
مشروط
صفت
twisty, involute, sweptپیچ دار
knotty, problematic, difficult, abstruse, involute, problematicalغامض
nested, involuteتودرتو
complex, complicated, intricate, involved, involute, obscurantبغرنج
vague, ambiguous, obscure, enigmatic, opaque, involuteمبهم
ترجمه آنلاین
درگیر
مترادف
Daedalian ، byzantine ، circuitous ، complicated ، composite ، compound ، compounded ، confused ، conglomerate ، convoluted ، daedal ، elaborate ، entangled ، heterogeneous ، intricate ، involved ، knotty ، labyrinthine ، manifold ، mingled ، miscellaneous ، mixed ، mixed up ، mosaic ، motley ، multifarious ، multiform ، multiple ، multiplex ، tangled ، tortuous ، variegated