داوری، حکمیت، داور مسابقات، سرحکم، داوری کردن سایر معانی: حکم، میانجی، (ورزش - به ویژه بیس بال) داور (به داور فوتبال می گویند: referee)، سرحکم hakam، سرداور [حقوق] سرداور، داور در اختلافات ک ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سر داوری، حکمیت
داوری کردن، حکم کردن، احقاق کردن سایر معانی: (حقوق) دعوی را استماع و قضاوت کردن، فتوی دادن، رای قانونی صادر کردن، داور شدن، مقرر داشتن، فیصل دادن [حقوق] فیصله دادن، قضاوت کردن، رسیدگی (قضایی ...
حکمیت کردن سایر معانی: داوری کردن، حکم شدن، (اختلاف را) از طریق حکمیت حل کردن، به داور مراجعه کردن، کدخدامنشی کردن، حکمیت کردن در، فیصل دادن، فتوی دادن
قاضی، کارشناس، دادرس، محاکمه کردن، حکم دادن، تشخیص دادن، داوری کردن، قضاوت کردن سایر معانی: قاضی (از پهلوی: کادیک)، دادور، (مسابقات یا اختلافات و غیره) داور، خبره، ـ شناس، دارای نظر صائب در، ...
میانجی، دلال سایر معانی: میانجی، دلال [حقوق] واسط، میانجی
مخفف: umpire