arbitrate
معنی
حکمیت کردن
سایر معانی: داوری کردن، حکم شدن، (اختلاف را) از طریق حکمیت حل کردن، به داور مراجعه کردن، کدخدامنشی کردن، حکمیت کردن در، فیصل دادن، فتوی دادن
سایر معانی: داوری کردن، حکم شدن، (اختلاف را) از طریق حکمیت حل کردن، به داور مراجعه کردن، کدخدامنشی کردن، حکمیت کردن در، فیصل دادن، فتوی دادن
دیکشنری
داوری
فعل
arbitrateحکمیت کردن
ترجمه آنلاین
داوری کند
مترادف
adjudge ، adjudicate ، adjust ، bring to terms ، come to school ، come to terms ، conciliate ، decide ، determine ، hammer out a deal ، interpose ، intervene ، judge ، make a deal ، mediate ، meet halfway ، negotiate ، parley ، pass judgment ، placate ، play ball ، reconcile ، referee ، settle ، smooth ، soothe ، step in ، straighten out ، strike happy medium ، trade off ، umpire ، work out a deal