داوری، حکمیت، داور مسابقات، سرحکم، داوری کردن سایر معانی: حکم، میانجی، (ورزش - به ویژه بیس بال) داور (به داور فوتبال می گویند: referee)، سرحکم hakam، سرداور [حقوق] سرداور، داور در اختلافات ک ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
سر داوری، حکمیت
فراوان، وافر، بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، معتنی به سایر معانی: (خودمانی) چندمین، هزارمین
وافر، بی شمار، بی حد و حصر، متعدد، معتنی به سایر معانی: umpteen بی حد و حصر
[حسابداری] فرض تعهدی
[عمران و معماری] پمپ حبابی - پمپ بالابر - تلمبه حبابی [زمین شناسی] پمپ حبابی، پمب بالا بر، تلمبه هوایی [معدن] تلمبه هواران (آبکشی)
[خودرو] پمپ بادی ؛ که با روغن کار می کند
(اقتصاد) ضد بازار شکنی، ضد قیمت شکنی، ضد رقابت ناروا، ضد دامپینگ
[عمران و معماری] فرضیه تقریب
تقبل، مقاطعه کاری، تقبل دیون دیگری، ادعای خسارت سایر معانی: (حقوق)، تقبل یا قول (شفاهی یا کتبی ولی بدون مهر محضری)، التزام، تعهد، فر، خودبینی [حقوق] تعهد، قول، توافق
کاربر گرامی، میتوانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.