umpire
معنی
داوری، حکمیت، داور مسابقات، سرحکم، داوری کردن
سایر معانی: حکم، میانجی، (ورزش - به ویژه بیس بال) داور (به داور فوتبال می گویند: referee)، سرحکم hakam، سرداور
[حقوق] سرداور، داور در اختلافات کارگری
سایر معانی: حکم، میانجی، (ورزش - به ویژه بیس بال) داور (به داور فوتبال می گویند: referee)، سرحکم hakam، سرداور
[حقوق] سرداور، داور در اختلافات کارگری
دیکشنری
داور
اسم
arbitration, judgment, umpire, adjudication, decision, judgementداوری
umpire, refereeداور مسابقات
arbitration, umpireحکمیت
umpireسرحکم
فعل
arbitrage, judge, umpire, adjudge, adjudicate, refereeداوری کردن
ترجمه آنلاین
داور
مترادف
adjudicator ، arbiter ، arbitrator ، assessor ، compromiser ، inspector ، judge ، justice ، mediator ، moderator ، negotiator ، peacemaker ، proprietor ، ref ، referee ، settler ، ump