معنی

قاضی، کارشناس، دادرس، محاکمه کردن، حکم دادن، تشخیص دادن، داوری کردن، قضاوت کردن
سایر معانی: قاضی (از پهلوی: کادیک)، دادور، (مسابقات یا اختلافات و غیره) داور، خبره، ـ شناس، دارای نظر صائب در، (در دادگاه) قضاوت کردن، کادیک کردن، دادرسی کردن، (مسابقه و اختلاف و غیره) داوری کردن، مورد قضاوت قرار گرفتن، نظر دادن، تخمین زدن، برآورد کردن، سنجیدن، حدس زدن، اندیشیدن، فکر کردن، (تاریخ یهود) هر یک از داوران، فرمانداری کردن، حکم کردن (رجوع شود به: decree)، فتوی دادن
[حقوق] قضاوت کردن، قاضی
[ریاضیات] داور

دیکشنری

قاضی
اسم
judge, arbiter, magistracy, praetor, bencher, praetorianقاضی
magistrate, judgeدادرس
expert, judge, criticکارشناس
فعل
judge, adviseقضاوت کردن
arbitrage, judge, umpire, adjudge, adjudicate, refereeداوری کردن
determine, doom, judgeحکم دادن
distinguish, recognize, diagnose, discern, assess, judgeتشخیص دادن
judge, tryمحاکمه کردن

ترجمه آنلاین

قضاوت کنید

مترادف

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.