(خودمانی) خل، غیرعادی، پراشتیاق
دیکشنری انگلیسی به فارسی
اتحاد، میدان، باند، نوار، ارکستر، روبان، بند و زنجیر، لولا، دستهء موسیقی، باند یا بانداژ، نوار زخم بندی، نوار پیچیدن، فتق بند، تسمه یا بند مخصوص محکم کردن، دسته کردن، بصورت نوار در اوردن، با ...
چوگان سر کج، چوگان بازی، چنبری، کچ، خط خط، مخطط یا راهراه، بحی کردن، رد و بدل کردن، اینسو و انسو پرت کردن سایر معانی: فرستادن و (در مقابل) دریافت کردن، مبادله کردن، (شایعات و حرف های مفت را) ...
صدای بلند یا محکم، چتر زلف، ضربت سنگین، محکم زدن، چتری بریدن، بستن سایر معانی: (صدای خوردن دو چیز جامد به هم) ترق تروق، بنگ، دنگ، (صدای انفجار) ترق، (با سر و صدا) ضربه زدن، کوبیدن، زدن، (با ...
تبعید، اخراج، نفی سایر معانی: تبعید، اخراج
بانک، ساحل، لب، ضرابخانه، سیل گیر، خامه، کنار، روی هم انباشتن، در بانک گذاشتن، کپه کردن، بلند شدن بطور متراکم، بانکداری کردن سایر معانی: معامله ی بانکی انجام دادن، (پزشکی) محل گردآوری و توزی ...
پرچم کوچک سایر معانی: پرچمچه، درفشک (bannerette هم می نویسند)، (قرون وسطی) دلاور اشرافی که اجازه داشت مردان خود را تحت پرچم خود به کارزار ببرد
ضیافت، مهمانی، بزم، سور، مهمان کردن سایر معانی: در ضیافت شام خوردن، خوراک شاهوار خوردن، خوراک جور واجور و خوب، مهمانی رسمی (به افتخار کسی معمولا همراه با نطق و نوشیدن به سلامتی)، (به افتخار ...
بربریت، وحشیگری، سخن غیرمصطلح سایر معانی: بی تمدنی، بدویت، جاهلیت، نافرهیختگی، (زبان شناسی) به کار بردن واژه ها یا عبارت های غلط، واژه یا عبارت غلط (از نظر کاربرد یا املا و غیره)، اشتباه لغو ...
بیگانه، وحشی، غیر مصطلح، بی تربیت سایر معانی: (در اصل) بیگانه (غیر یونانی، غیر رومی، غیر مسیحی)، عجمی، بربری، بی تمدن، سنگدل، بی رحم، ستمکار، ظالم، بی فرهنگ، بی معرفت، خشن و نفهم، (از نظر صد ...
اشکار، عریان، لخت، عاری، ساده، اشکار کردن، برهنه کردن، عاری ساختن سایر معانی: برهنه، لاج، لچ، عریان کردن، لخت شدن، برهنه شدن، آشکار کردن، نشان دادن، افشا کردن، افشاگری کردن، (قدیمی) زمان گذش ...
گستاخ، بی شرم، پر رو، روباز سایر معانی: بی حیا، وقیح، بی پروا، با صورت آشکار، روی باز، بی حجاب، بدون ریش و سبیل، آشکار، باز، گستا، بیشره، بیحیا، روگشاده