مجزابودن، جدایی، تجرد
دیکشنری انگلیسی به فارسی
متکبر، موهن، اهانت اور سایر معانی: دون پندار، دون پندارانه، تحقیرآمیز، (بیزاری آمیخته با غرور) پرنخوت، باسر، مغرور، ابرتن
(verb transitive) رفع طلسم کردن، (مجازا) از شیفتگی در آوردن
متلاشی شدن سایر معانی: از هم گسستن، منفصل کردن، منفک کردن یا شدن، وابندیدن، ناهم بند کردن، از هم گشودن، تکه تکه کردن، (مفصل ها را) از هم جدا کردن، بند از بند گشودن، قطع عضو کردن، اندام بری ک ...
جابجا کردن، از جا دررفتن سایر معانی: (استخوان و مفصل) جا به جا شدن، در رفتن، در جای عوضی قرار دادن، جا به جا کردن، تغییر مکان دادن، بی خانمان کردن، از جادررفتن استخوان
بی وفا، ناسپاس، سست پیمان سایر معانی: خائن، وطن فروش، نابکار، بدپیمان، بدعهد
اخراج، عزل، برکناری، مرخصی سایر معانی: (از کار) برکناری، انفصال، رد سازی، مردود شمردن (dismission هم می گفتند)، مرخص سازی، راهی سازی [حقوق] قرار یا حکم مختومه کردن دعوی، انفصال، اخراج ...
بی ترتیب، شلوغ، بی نظم سایر معانی: نامرتب، نامنظم، درهم و برهم، مغشوش، پریشان، بی سامان، (اجتماع یا فرد) پراغتشاش، پرهرج و مرج، پرآشوب، آشفته، پرهنگامه، مختل، شلوه، ناامن
قابل بحی، اعتراض پذیر سایر معانی: بحث انگیز، قابل بحث، جستارانگیز، اعترا پذیر، قابل بحک
مرتد، مخالف، مخالف، نا موافق سایر معانی: (کسی که با اکثریت اختلاف عقیده دارد) دگراندیش، خلاف اندیش، ناجور، ناهم ساز، مخالف عقیده عموم، معاند
روشن، واضح، متفاوت، متمایز، مجزا سایر معانی: ناهمسان، ناهمگن، ناهمگون، منفرد، جدا، تک، جداگانه، مشخص، هویدا، آشکار، قابل تمیز، پیدا، بی چون و چرا، صریح، قطعی، (شعر قدیم) رنگارنگ، مزین، ممتاز ...
برتری، تشخیص، سر بلندی، امتیاز، تمیز، فرق، رجحان، ترجیح سایر معانی: تمایز، تفاوت، ناسانی، فرور، جدا شناخت، ناهمگونی، وجه تمایز، نشان امتیاز، برجستگی، فضل، تشخص، ممتازی، افتخار، درجه [ریاضیات ...