dismissal
معنی
اخراج، عزل، برکناری، مرخصی
سایر معانی: (از کار) برکناری، انفصال، رد سازی، مردود شمردن (dismission هم می گفتند)، مرخص سازی، راهی سازی
[حقوق] قرار یا حکم مختومه کردن دعوی، انفصال، اخراج
سایر معانی: (از کار) برکناری، انفصال، رد سازی، مردود شمردن (dismission هم می گفتند)، مرخص سازی، راهی سازی
[حقوق] قرار یا حکم مختومه کردن دعوی، انفصال، اخراج
دیکشنری
اخراج
اسم
dismissal, expulsion, deportation, eviction, exclusion, ousterاخراج
dismissal, removal, deposal, dischargeعزل
dismissalبرکناری
leave, vacation, vacations, permission, dismissalمرخصی
ترجمه آنلاین
اخراج
مترادف
adjournment ، banishment ، bounce ، brush off ، cold shoulder ، congé ، deportation ، deposal ، deposition ، discharge ، dislodgment ، displacement ، dispossession ، dissolution ، door ، end ، eviction ، exile ، exorcism ، expatriation ، expulsion ، freedom ، freeing ، housecleaning ، kiss off ، layoff ، liberation ، marching orders ، notice ، old heave ho ، ostracism ، ouster ، permission ، pink slip ، relegation ، removal ، suspension