سرسری، ظاهری، صوری، سطحی سایر معانی: رویه ای، برونه ای، وابسته به سطح، مسطحه، مساحتی، هامنی، کم ژرفا، کم عمق، کم مایه، بی مایه، برونی [صنایع غذایی] صوری، سط حی، سرسری، ظ اهری ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پوشچنگار یاختههای پایۀ سطحی [علوم پایۀ پزشکی] پوشچنگار یاختههای پایهای که بر سطح خارجی پوست تنه ایجاد میشود ...
واژههای مصوب فرهنگستان
بیمایگی، سطحی، دانش سطحی سایر معانی: سطحی بودن
معلوم، ظاهر، مسلم، اشکار، پیدا، واری مسلم سایر معانی: آشکار، هویدا، ظاهری، صوری، وانمودین، مبرهن، به آسانی قابل درک یا رویت، نمایان، واضح، وارک مسلم [برق و الکترونیک] ظاهری [بهداشت] آشکار [ح ...
سطح، بیرونی، ظاهری، بیرون، خارج، خارجی، ظاهر سایر معانی: برونی، برونین، برون مرزی (در برابر: درونی internal)، مشهود، مجسم، خارج از ذهن و مغز انسان، از بیرون، برونزاد، از بیرون به درون، برون ...
اسان، سهل الحصول، باسانی قابل اجرا سایر معانی: (با تداعی منفی) آسان، سهل، گواشمه، سهل الوصول، (گفتار یا نوشتار) روان (ولی سطحی)، کم محتوا، توام با سهل انگاری، سرسری، (کسی که کار را به آسانی ...
تند، عجول، شتاب زده، دست پاچه، زود رس سایر معانی: عجولانه، شتاب آمیز، کرامند، بی فکرانه، باشتابزدگی، بلامقدمه، بی صبر، ناشکیبا، با آزردگی، از روی دلخوری، با تندی، زود خشم، زودرنج، آتشی مزاج ...
وابسته به فاحشه، فاحشه وار، زرق و برق دار و بد سایر معانی: فریبا، خوش ظاهر (و بد باطن)، جلف، پر زرق و برق، هرزه، بی بندوبار، (در اصل) جنده وار، فاحشه مانند، روسپی وار
بطور نمایان، بظاهر
خارج، خارجی، بیرونی سایر معانی: برونی، در بیرون، دوردست، دور افتاده، بعید [برق و الکترونیک] خارجی، بیرونی [ریاضیات] خارجی
ظاهر، ظواهر، عین، ظاهری، بیرونی، ظاهر، بطرف خارج سایر معانی: برونگرا، به طرف خارج، برون سوی، رو به بیرون، بیرونی (در برابر: اندرونی)، نمایان، هویدا، آشکار، ظاهری (در برابر: باطنی یا روحی یا ...
ظاهرا، در ظاهر، به طور سطحی، وانمودی، نموداری، برون سوی، به طرف خارج، در خارج، (در) بیرون، برحسب ظاهر