superficial
/ˌsuːpərˈfɪʃl̩/

معنی

سرسری، ظاهری، صوری، سطحی
سایر معانی: رویه ای، برونه ای، وابسته به سطح، مسطحه، مساحتی، هامنی، کم ژرفا، کم عمق، کم مایه، بی مایه، برونی
[صنایع غذایی] صوری، سط حی، سرسری، ظ اهری

دیکشنری

سطحی
صفت
surface, superficial, shallow, planar, sketchy, skin-deepسطحی
outward, external, superficial, seeming, exterior, outsideظاهری
formal, nominal, superficial, ostensible, simulative, simulatedصوری
cursory, perfunctory, superficial, dilettantishسرسری

ترجمه آنلاین

سطحی

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.