facile
معنی
اسان، سهل الحصول، باسانی قابل اجرا
سایر معانی: (با تداعی منفی) آسان، سهل، گواشمه، سهل الوصول، (گفتار یا نوشتار) روان (ولی سطحی)، کم محتوا، توام با سهل انگاری، سرسری، (کسی که کار را به آسانی انجام می دهد) آسان ...، باسانی
سایر معانی: (با تداعی منفی) آسان، سهل، گواشمه، سهل الوصول، (گفتار یا نوشتار) روان (ولی سطحی)، کم محتوا، توام با سهل انگاری، سرسری، (کسی که کار را به آسانی انجام می دهد) آسان ...، باسانی
دیکشنری
آسان
صفت
easy, potty, facile, straightforward, easygoing, lightاسان
facileباسانی قابل اجرا
facile, easily obtainedسهل الحصول
ترجمه آنلاین
آسان
مترادف
accomplished ، adept ، adroit ، apparent ، articulate ، breeze ، child's play ، cursory ، deft ، dexterous ، easy as pie ، effortless ، fast talk ، flip ، fluent ، glib ، hasty ، light ، obvious ، picnic ، practiced ، proficient ، pushover ، quick ، ready ، shallow ، simple ، skillful ، slick ، smooth ، superficial ، uncomplicated ، untroublesome ، voluble