جریان، رفتن، عزیمت، گام، وضع زمین، وضع جاده، زمین جاده، پهنای پله، مشی زندگی، رایج، جاری، سایر، موجود سایر معانی: - رو، وضعیت، شرایط (راه رفتن و پیشرفت کردن)، موفق، با رونق، معمول، متعارف، پ ...
دیکشنری انگلیسی به فارسی
جرات دادن، تشجیع کردن، دل دادن سایر معانی: دلشاد کردن، دلداری دادن، امیدوار کردن
دلگرم کننده، امیدبخش، مهربان
(امریکا - عامیانه) جار و جنجال، جنب و جوش، هیاهو، بازی پرتاب حلقه، فریاد خوشحالی
پرشور و حرارت، پراحساسات، برانگیخته، تهییجشده، بهوس افتاده، به جنبش درامده
استنشاق کردن، القاء کردن، الهام بخشیدن، دمیدن در، در کشیدن نفس، نفس عمیق کشیدن، سر غیرت اوردن سایر معانی: فرتابی کردن، به دل افکندن، درون انگیزی کردن، موجب شدن، ایجاد کردن، سبب شدن، شایع کرد ...
بی قاعدگی، جلو امدگی یا عقب رفتگی، هل دادن، تنه زدن به، اهسته دویدن سایر معانی: تکان کوچک دادن، (کمی) جنباندن، لقاندن، (با آرنج و غیره) زدن به، سکه زدن، (حافظه و غیره) تقویت کردن، (با قدم آه ...
اجداد، دودمان، اعقاب، اصل و نسب، سطربندی، سطر شماری سایر معانی: تبار، خاندان، نسب، (جمع) اعقاب، زادش، رجوع شود به: linage [زمین شناسی] سطربندی،اطلاعاتی در مورد منبع داده ها،منشاءدقت و مقیاس ...
حرکت، جنبش، پیشنهاد، تکان، سیر، ژست، جنب وجوش، پیشنهاد کردن، اشاره کردن سایر معانی: جنب، میل، خواست، (در گردهمایی ها و غیره) پیشنهاد، طرح، (حقوق) درخواست از دادگاه (برای صدور حکم و غیره)، اش ...
تحریک کردن، انگیختن، تهییج کردن سایر معانی: انگیزاندن، برانگیختن، تشویق و ترغیب کردن، انگیزه ی چیزی بودن [ریاضیات] انگیختن، برانگیختن
تکان، تغییر مکان، نقل مکان، نوبت حرکت یابازی، اقدام، حرکت، جنبش، تکان دادن، حرکت کردن، سیر کردن، وادار کردن، تحریک کردن، بازی کردن، حرکت دادن، جنبیدن، بجنبش دراوردن، بحرکت انداختن، متاثر ساخ ...
محرک، متحرک، سیار، سایر سایر معانی: در حال حرکت، گردان، جنبنده، گردنده، احساس انگیز، متاثر کننده، ترحم انگیز، سوزناک، وابسته به وسیله ی نقلیه ی در حال حرکت، جنبان، به حرکت آور، جنب زا، گردان ...