معنی
تکان، تغییر مکان، نقل مکان، نوبت حرکت یابازی، اقدام، حرکت، جنبش، تکان دادن، حرکت کردن، سیر کردن، وادار کردن، تحریک کردن، بازی کردن، حرکت دادن، جنبیدن، بجنبش دراوردن، بحرکت انداختن، متاثر ساختن
سایر معانی: حرکت دادن یا کردن، جنباندن، مخیدن، بشولیدن، (کار یا رویداد و غیره) پیشرفت کردن، جلو رفتن، راه افتادن، تغییر مکان دادن، منتقل کردن یا شدن، (با: on) راهی شدن، (شطرنج و غیره) مهره را حرکت دادن، موجب احساس حزن (یا ترحم یا خشم یا تحسین و غیره) شدن، به ... آوردن، واداشتن، به صرافت افتادن یا انداختن، (در پارلمان یا هر جا که بحث و مشاوره و سپس رای گیری می شود) پیشنهاد کردن، آغاز به عمل کردن، اقدام به عمل آوردن، (کالا و غیره) به فروش رفتن، (با افراد طبقه ی بخصوصی) معاشرت کردن، عمل، اسباب کشی، جابجایی، ریدن، (شکم) کارکردن، رجوع شود به: movement
[کامپیوتر] نقل مکان، حرکت کردن، حرکت ادن، حرکت، کپی کردن اطلاعات از یک مکان حافظه در حافظه اصلی به مکان دیگر .
[فوتبال] حرکت
[مهندسی گاز] حرکتکردن، انتقال دادن
[حقوق] پیشنهاد کردن، درخواست کردن، اقدام کردن، منتقل کردن
[ریاضیات] جابجائی، حرکت، انتقال، بردن، حرکت دادن، نقل مکان کردن
[کوه نوردی] حرکت
سایر معانی: حرکت دادن یا کردن، جنباندن، مخیدن، بشولیدن، (کار یا رویداد و غیره) پیشرفت کردن، جلو رفتن، راه افتادن، تغییر مکان دادن، منتقل کردن یا شدن، (با: on) راهی شدن، (شطرنج و غیره) مهره را حرکت دادن، موجب احساس حزن (یا ترحم یا خشم یا تحسین و غیره) شدن، به ... آوردن، واداشتن، به صرافت افتادن یا انداختن، (در پارلمان یا هر جا که بحث و مشاوره و سپس رای گیری می شود) پیشنهاد کردن، آغاز به عمل کردن، اقدام به عمل آوردن، (کالا و غیره) به فروش رفتن، (با افراد طبقه ی بخصوصی) معاشرت کردن، عمل، اسباب کشی، جابجایی، ریدن، (شکم) کارکردن، رجوع شود به: movement
[کامپیوتر] نقل مکان، حرکت کردن، حرکت ادن، حرکت، کپی کردن اطلاعات از یک مکان حافظه در حافظه اصلی به مکان دیگر .
[فوتبال] حرکت
[مهندسی گاز] حرکتکردن، انتقال دادن
[حقوق] پیشنهاد کردن، درخواست کردن، اقدام کردن، منتقل کردن
[ریاضیات] جابجائی، حرکت، انتقال، بردن، حرکت دادن، نقل مکان کردن
[کوه نوردی] حرکت
دیکشنری
حرکت
اسم
move, movement, motion, travel, gesture, actionحرکت
action, measure, move, proceeding, ploy, beginningاقدام
moveنقل مکان
movement, move, motion, cause, action, jiggleجنبش
shake, move, shock, jerk, movement, motionتکان
displacement, shift, move, movementتغییر مکان
moveنوبت حرکت یابازی
فعل
move, propel, rouse, stirحرکت دادن
move, whirl, waggle, depart, ambulate, proceedحرکت کردن
move, vibrate, vacillate, wag, wiggle, wobbleجنبیدن
shake, flick, wiggle, budge, hitch, moveتکان دادن
move, winnowبجنبش دراوردن
play, twiddle, sport, toy, act, moveبازی کردن
moveبحرکت انداختن
induce, persuade, compel, impel, enforce, moveوادار کردن
stimulate, annoy, arouse, incense, agitate, moveتحریک کردن
feed, satiate, sate, fill, revolve, moveسیر کردن
move, saddenمتاثر ساختن
ترجمه آنلاین
حرکت کنید
مترادف
act ، action ، alteration ، change ، maneuver ، measure ، modification ، motion ، movement ، ploy ، procedure ، proceeding ، shift ، step ، stir ، stirring ، stratagem ، stroke ، turn ، variation