معنی
بی قاعدگی، جلو امدگی یا عقب رفتگی، هل دادن، تنه زدن به، اهسته دویدن
سایر معانی: تکان کوچک دادن، (کمی) جنباندن، لقاندن، (با آرنج و غیره) زدن به، سکه زدن، (حافظه و غیره) تقویت کردن، (با قدم آهسته) دواندن، دویدن، یورتمه رفتن، با سرعت متوسط رفتن، یکنواخت رفتن، به حرکت (و غیره) ادامه دادن، (با حرکات کوتاه و سنگین) بالا و پایین جستن، ضربه با آرنج (و غیره)، دو (با قدم آهسته)، (جاده و مسیر و غیره) ناگهان تغییر جهت دادن، پیچ تند داشتن، برآمدگی (به ویژه با زوایای حاده)، برجستگی، (مسیر یا جهت) تغییر تند و ناگهانی، دگرسویی شدید، باریکه
[برق و الکترونیک] تراکم، برخورد، ضربه
سایر معانی: تکان کوچک دادن، (کمی) جنباندن، لقاندن، (با آرنج و غیره) زدن به، سکه زدن، (حافظه و غیره) تقویت کردن، (با قدم آهسته) دواندن، دویدن، یورتمه رفتن، با سرعت متوسط رفتن، یکنواخت رفتن، به حرکت (و غیره) ادامه دادن، (با حرکات کوتاه و سنگین) بالا و پایین جستن، ضربه با آرنج (و غیره)، دو (با قدم آهسته)، (جاده و مسیر و غیره) ناگهان تغییر جهت دادن، پیچ تند داشتن، برآمدگی (به ویژه با زوایای حاده)، برجستگی، (مسیر یا جهت) تغییر تند و ناگهانی، دگرسویی شدید، باریکه
[برق و الکترونیک] تراکم، برخورد، ضربه
دیکشنری
تنه زدن
اسم
irregularity, promiscuity, eccentricity, jog, abnormalityبی قاعدگی
jogجلو امدگی یا عقب رفتگی
فعل
jogتنه زدن به
push, hitch, jog, poke, shove, hustleهل دادن
jogاهسته دویدن
ترجمه آنلاین
دویدن
مترادف
agitate ، arouse ، bounce ، dig ، hit ، jab ، jar ، jerk ، jiggle ، joggle ، jolt ، jostle ، jounce ، nudge ، press ، prod ، prompt ، punch ، remind ، rock ، shake ، shove ، stimulate ، stir ، suggest ، whack