کشتی بخاری کوچک که باان بستررودخانه هارا از موانع پاک می کنند
دیکشنری انگلیسی به فارسی
پر گره، پراز ته شاخه، دارای برامدگیهای ناصاف
اندوختن، بدست اوردن، پیدا کردن، حاصل کردن سایر معانی: (با کوشش) به دست آوردن، تحویل کردن، سبک کردن، فرا گرفتن، آموختن، صاحب شدن، مالک شدن، یافتن [کامپیوتر] به دست آوردن - به دست آوردن یک فای ...
تنگنا، تنگراه، تنگه، راه خیلی باریک سایر معانی: (انگلیس - عامیانه) سبز تیره، محلی که (به خاطر باریکی راه یا پیچ و خم و غیره) رفت و آمد در آن مشکل است، گلوگاه، عامل کندکننده، مخل، گلوی بطری [ ...
پا بند، قید، کنده، ترمز، کلوخه، لخته شدن، زیادی پر کردن، کند کردن، مسدود کردن، بستن سایر معانی: بند آمدن، بند آوردن، (لوله یا مجرا) گرفتن، مسدود کردن یا شدن، گیر کردن، (وزنه ای که به پای چار ...
سختی، مشقت، محظور، اشکال، عقده، مشکل، مضیقه، دشواری، زحمت، گرفتگیری، مخمصه سایر معانی: بغرنجی، صعوبت، دقمصه، هچل، گرفتاری، درد سر، مانع، فلاکت، تنگنا، درماندگی، جنگ و دعوا، ستیزگری، جنگ و ست ...
گیر انداختن، پیچیده کردن، اشفته کردن، گرفتار کردن سایر معانی: (در شاخ و برگ یا تور یا ریشه های زیرآبی و غیره) گیرانداختن، (ریسمان و گیسو) گوراندن، آشفتن، درهم پیچاندن، (اشکال و دردسر و غیره) ...
مانع، محظور، اشکال، گیر، رادع سایر معانی: (هرچیزی که جلوگیری کند یا به تاءخیر اندازد) مانع، جلوگیر، پاگیر، دست و پاگیر، سربار، درنگ انگیز، راه بند، بازدار، (نقص گفتار) لکنت، گرفتن زبان، تته ...
حرکت تند و سریع، تکان ناگهانی، تکان، ادم احمق و نادان، تکان شدید و سخت، زود کشیدن، تکان تند دادن سایر معانی: (با حرکت ناگهان و تند) کشیدن، تاباندن، پیچاندن، کندیدن، به جلو فشار دادن یا افکند ...
جمع شده، دشوار، بر امده، گره دار، منگوله دار، ازدحام کرده، کلاله دار سایر معانی: پیچیده، غامض، پرجزئیات، بسته شده یا محکم شده با گره، گره زده، پر گره، قلمبه دار، گیردار، گیرکرده، گوریده، دره ...
(زیست شناسی) نوک تیز، تیزنوک
جلو گیری، سختی، انسداد، سده، گرفتگی سایر معانی: راهبندان، گیر، بند آور، مانع، سد، رهگیر، بند آوری، رهگیری، مسدود سازی، منع [عمران و معماری] سد - مانع [فوتبال] منع و جلوگیری [آب و خاک] مانع، ...