impediment
معنی
مانع، محظور، اشکال، گیر، رادع
سایر معانی: (هرچیزی که جلوگیری کند یا به تاءخیر اندازد) مانع، جلوگیر، پاگیر، دست و پاگیر، سربار، درنگ انگیز، راه بند، بازدار، (نقص گفتار) لکنت، گرفتن زبان، تته پته، گیر زبان، (نادر) جلوگیری، پاگیری، (حقوق) ناقض قرارداد (به ویژه عقد ازدواج)، عایق
[حقوق] حجر، محظور، مانع
سایر معانی: (هرچیزی که جلوگیری کند یا به تاءخیر اندازد) مانع، جلوگیر، پاگیر، دست و پاگیر، سربار، درنگ انگیز، راه بند، بازدار، (نقص گفتار) لکنت، گرفتن زبان، تته پته، گیر زبان، (نادر) جلوگیری، پاگیری، (حقوق) ناقض قرارداد (به ویژه عقد ازدواج)، عایق
[حقوق] حجر، محظور، مانع
دیکشنری
مانع
اسم
obstacle, barrier, hindrance, impediment, hurdle, hedgeمانع
bug, difficulty, drawback, disadvantage, impediment, worrimentاشکال
snag, trap, hitch, entanglement, bug, impedimentگیر
impediment, obstacleرادع
balk, difficulty, embargo, hitch, impediment, obstacleمحظور
ترجمه آنلاین
مانع
مترادف
Catch 22 ، bar ، barricade ، barrier ، block ، blockage ، bottleneck ، burden ، catch ، chain ، check ، clog ، cramp ، curb ، dead weight ، defect ، delay ، deterrent ، detriment ، difficulty ، disadvantage ، drag ، drawback ، encumbrance ، fault ، flaw ، handicap ، hazard ، hitch ، holdup ، hurdle ، inhibition ، load ، manacle ، millstone ، obstacle ، prohibition ، red tape ، restraint ، restriction ، retardation ، retardment ، road block ، rub ، setback ، shackle ، snag ، stoppage ، stricture ، stumbling block ، tie ، trammel ، wall