impediment
/ˌɪmˈpedəmənt/

معنی

مانع، محظور، اشکال، گیر، رادع
سایر معانی: (هرچیزی که جلوگیری کند یا به تاءخیر اندازد) مانع، جلوگیر، پاگیر، دست و پاگیر، سربار، درنگ انگیز، راه بند، بازدار، (نقص گفتار) لکنت، گرفتن زبان، تته پته، گیر زبان، (نادر) جلوگیری، پاگیری، (حقوق) ناقض قرارداد (به ویژه عقد ازدواج)، عایق
[حقوق] حجر، محظور، مانع

دیکشنری

مانع
اسم
obstacle, barrier, hindrance, impediment, hurdle, hedgeمانع
bug, difficulty, drawback, disadvantage, impediment, worrimentاشکال
snag, trap, hitch, entanglement, bug, impedimentگیر
impediment, obstacleرادع
balk, difficulty, embargo, hitch, impediment, obstacleمحظور

ترجمه آنلاین

مانع

مترادف

متضاد

واژه‌های مشابه

پیشنهاد شما

کاربر گرامی، می‌توانید پیشنهاد خود را در مورد این واژه ارسال نمایید.